زخم آنچنان بزن که به رستم شُغاد زد
زخمی که حیله بر جگرِ اعتماد زد
باور نمی کنم به من این زخمِ بسته را
با چشمِ باز، آن نگهِ خانه زاد زد
با اینکه در زمانـه ی بیداد_می توان،
سر را به چاه صبر فرو برد وداد زد،
یا می توان که سیلیِ فریاد خویش را
با کینه ای گداخته بر گوشِ باد زد
گاهی نمی توان به خدا حرفِ درد را
با خود نگاهداشت وروزِ معاد زد!!!!
م.بهمنی
نگو هنوزهم زود است برای آنکه تو را بشناسم.
نگو هنوز برای بودن کوچکم آنگونه که تو بزرگی!!!
نگو که خسته ای از این همه تکرار از این همه تلخی از این همه تردید و بی تابی!!!
تلخ شو
از این هم تلخ تر
تا بدانم که دیگر کودک نیستم!
که" بلوغ " روشنی است که ارمغانش آوردی برای آنانی که چون من دوستت داشتند
جام بلورین دروغِ چشمانت را سر کشیدم
ومحو ابرهای سپید بالای سرت شدم
خیال می کردم " بزرگی " !!!
""درک کـــردن یعنی رنــج کشیدن""
ارسطو
دیدم چراغ خانۀ همسایه
تاریکی مرا
روشن نمیکند
چشم از چراغ دور گرفتم در خود سراغِ نور گرفتم
م.بهمنی
احمد شاملو شاعر بزرگ نوگرا ،نویسنده،مترجم ،روزنامه نگار و پژوهشگر فرهنگ توده، یکی از نوادر نامدار و اثرگذار روزگار ما بود.بی گمان بهترین روایتگر تفصیلی زندگی شاملو خود اوست باآن نثر جذاب وخواندنی:"من در خیابان صفی علیشاه متولد شدم. در یک خانۀ قدیمی که اندرونی وبیرونی داشت. با هیجده نوزده نفر سرنشین.من به دنیا آمدم...برای تولد من جشنی گرفته نشد،غیر از همان چراغ نفتی کوچک همیشگی چراغی روشن نکردند، و من وبدبختی با هم به جهان آمدیم!!!!" اگر مایلید می توانید ادامۀ سرگذشت شاملو را در کتاب"نام همه ی شعرهای تو" از (ع،پاشایی) بخوانید.
جمله ای زیبا از شاملو:"آثار من، خود اتوبیوگرافی یِ کاملی است.من به این حقیقت معتقدم که شعر،برداشت هایی از زندگی نیست، بلکه یک سره خودِ زندگی است."