ساطور صاعقه کور است در این عصر سر به زیر
دوستت می دارم به روزگاری حقیردور شو تنها خدا را دوست دارم
این تن دور از شما را دوست دارم
خسته ام از بس کنارم راه رفتی
لحظه ای مست و رها را دوست دارم
دم مزن از عشق شیرینت برایم زهر شد
رنگ عشقی بی ریا را دوست دارم
خاطرم دریای جوشانی است بی تابش مکن
زهر خند سرنوشتم بی شما را دوست دارم
پاک شو از دفتر دیروز و امروزم برو
عاشقی بی مدعا را دوست دارم
شعری از قول غزل خواندی که مدهوشم کنی
تو ندانستی که من تنها صدا را دوست دارم!
نامه ای در جیبم
و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سرِ کوهی گر نیست
تهِ چاهی بدهید
که در آن بنوازم
"عشق" جایش تنگ است
آن کس که به آسانی دیگران را فراموش می کند
خودش نیز کم کم فراموش می شود!